به خیال خودم بزرگ شده ام قد کشیده ام و برای همه میگویم 30خرداد 95 بیست ساله میشوم؛ اما هنوزم منطق های کودکیم پابرجاست که توی شلوغی شهر دست همراهم را محکمتر که بگیرم گم نمیشوم، لااقل گم هم که شوم اگر جای قبلی برگردم به سراغم میآیند، یا حتی اعتماد به آدمها میتواند من را به مقصد برساند. چنان غرق در پیدا کردن گمشده ای میباشم که فراموش کردم اصلا قول همراهی نداده بودم، اصلا دیگر کودک نیستم و شهر هم دیگر چنان دوران کودکی شلوغ نیست و هرکس ساز و رقاصه ی خودش را داراست.
سرنوشت ، گزینه دوری میان من و تو را تیک زد. دلتنگی ها بماند ... دلشوره ها بماند اما لبخندهایت توی عکسها شوری ِ اینهمه فاصله را میگیرد . راستش شیرینی ِ فاصله ی دو ساعتی مان همین است که پشت تلفن با صدای من بلبل زبان شوی و صدایت قلبم را از شعف پُر کند. بهانه ی تمام دلخوشی ها! کجا رفته است آنهمه نشاط؟ کجای این جهان خنده هایت پنهان شده است؟ بیمارستان بخش اطفال اصلا جای خوبی برای ملاقات با هم سن و سالانت نیست ...
.
.
.
پ.ن : میشه توی دست هاتون نور جمع کنید و به قاصدک ها سفارش کنید تا برسوننش پیش غزل؟
وقت هایی که بی اعتنا رد میشوی یاد روزهایی میفتم که هلی کوپتری از آسمان کوچه ی تنگمان عبور میکرد و هیچ وقت فریادهای "من اینجام" دخترکی با موهایی خرمائی را نمیشنید و هیچ وقت تصویری از من نمیدید و هیچ وقت برایم شاخه گلی نمیفرستاد؛ با وجود اینکه بازی و دوستانم را رها کرده بودم و تمام خیابان شلوغی که دویدن به سمت آن برایم غدقن بود را دویده بودم.
حتما که نباید جنگ باشد و "نارجک به کمر" رفتن به دل دشمن را بشود گفت جان فشانی . گاهی جنگ هست اما بی هیچ سلاح سردی بی هیچ خون و خونریزی که باتوجه به شرایط یقینا یک برنامه خیلی خیلی منسجم پشتش بوده که توی این بل بشوی رفتن ها و کوتاه بودن سقف اینجا و سیاه و کدر بودن آسمون اینجا و هوای نامناسب تنفس و دیر واریز شدن حقوق کارگرا و بی مسئولیتی مسئولان و انتصاب های رابطه ای و بیکاری و تورم و رکود و امکانات کم ُ ... ماندن در این مکان مذکور یعنی اوج جان فشانی ؛ یعنی اگر فایده ای هم داری همینجا خرجش کنی ، نیروی کار همینجا باشی ، مادر فرزندان همینجا باشی .
تنهایی راه و رسم خودش را دارد. گریه دارد، هرچه از اندوه درونش شرح دهم کم است اما غم هایش آدم ساز است. ظاهرت هرچند ناخوشایند؛ هرچند نحیف و زشت اما روحت ... اما روحت در هیچ چاردیواری جا نمی شود، آستانه تحمل هیچ سنگفرشی به هیبت آن نمیرسد. آرامشی دارد که تو را صبور نگه میدارد چرا که وقتی قلبت بیمار فرشته ای باشد چشم میبندی و اشکی از گوشه چشم و قرآن که باز میشود قلب قرآن تلاطم های دل بی قرارت را خاموش می کند.
+یس والقرآن الحکیم ...
+معلومه حالم خوبه؟ بیاییم برای حال خوب همدیگه دست به دعا شیم.