ذائقه جات

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

میان اینهمه التماس دعا و محتاجیم به دعای مردم تو را گم کرده ام. نمیدانم اگر تو را آرزو کنم نکند زنی در انتظار سومین فرزندش کام مادر بودن را نچشد؟ مردی در ماموریت از ندیدن چند ساله ی خانواده اش دق کند؟ پدری شرمنده روی، دست خالی به خانه برگرد؟ دختری زیر باران امشب خیابان ها را تنها گز کند؟ پسری از شنیدن "نه"های متوالی به آدم ها بی اعتماد شود؟ نمیدانم اگر اجابت بودن تو مانعی برای حقیقی شدن آرزوهای مردم شود باز هم آرزویم میشوی؟ تو همان ایمانی هستی که مرا به شک میندازی.


+شب آرزوهاست هوای همو داشته باشیم :)

۵ نظر ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۷

هنوزم زنگ دوم های روزهای چهارشنبه را بخاطر دارم؛ زنگ انشاءها قرار بر این بود که هر کس بنا به خواسته ها یا تخیلات خودش، جای شخصی، شئ ای، گیاهی و ... قرار گیرد و کاغذی سیاه کند. یادم میآید از مقامات بلند بالای دولتی گرفته تا آقا رحیم -بقال نزدیک مدرسه- و خار توی دشت و ملکه زنبورها و ... جای تک تک این ها بودم و نیمچه تخیلی به گوش هم کلاسی ها میرساندم. بچه بودم و تخیل آدم های عجیب غریب که خیلی مهربان اند که خیلی آدمند، هیچ وقت خشونتی ندارند و منحنی لب هایشان همیشه به سمت بالاست و درس هایشان را با آسودگی پشت سر میگذرانند و کار سختی وجود ندارد؛ اصلا معنای حرف آدم بزرگ ها را نمیفهمیدم که پشت سر خنده های مستانه ی من میگفتند "خنده ات سیری چند؟" بزرگتر که شدم زنگ انشاهایمان کوتاه تر شد، رویاهایم ناپدید شد، ساکت تر شدم. به موازات بزرگ شدنم و جوان شدنم یک نفر پا به پایم تارموهایش سفید شد و صورتش شد دفتری پر از خطوطی که هر کدام نشانی از دل شکستگی ها، صبرها، تلخی ها دارد.

دوست دارم دوباره زنگ انشایی اتفاق بیفتد من بیایم بخوانم "من اگر جای خدا بودم زندگی مادرها را جاودانه میکردم؛ بی هیچ زخمی، بی هیچ دردی ..."

پ.ن : میخواستم برای روز مادر نوشته بشه اما خب نشد که بشه ... مهم اینه که الآن شد :)

۹ نظر ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۰

بنده دعوت شدم به مهمانی پرهیجانی که میزبانش شما خوانندگان عزیز این وبلاگ هستید. باید اینجا به محتوای نوشتاری و ادبی ذائقه‌جات نمره ای از بیست بدهید. منتظر عیدی های خوب ار جانب شما دوستان هستم. یادتون باشه این جهان عمل و عکس العمل ِ ، دل منو شاد کنید یکی هم دل شما رو شاد میکنه.
.
.
.
این مرحله از "مسابقه خوشبخت دلنشین" که نمره دهی به بلاگ ها توسط خواننده هاست و نوبت به من رسیده حس وقت هایی رو دارم که یک ترم تحصیلی تمام شده است و منتظر آمدن نمره ها هستم و از اونجایی که مدت طولانی هم هست که نمره بیست کم دیدم خیلی کم؛ در مقابل این حس، با دیدن نمره های بیست شما عزیزان سر ذوق میام و احساس دانش آموز دوره ی دبستان به سراغم میاد. از طرفی هم حال و هوای عید و عیدی گرفتن این حس رو بهم القا میکنه که قراره از دوستای مجازیم عیدی مجازی بگیرم گرچه این عیدی بهترین عیدی ِ برای من. 

۰۴ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۰۷
رنگ خدا لابلای اسکناس‌های سبز و آبی و ... خیّری است که راه وصال دو جوان را سهل می‌کند، بی‌پناه‌ها را آشیان می‌سازد و ایده ساخت بیمارستان را جامه عمل می‌پوشاند. وقتی دستی بر سر کودک بی‌سرپرستی کشیده می‌شود و دهانی که برای تشکر و دعای خیر باز می‌شود رنگی از خدا در جهان نمایان می‌شود. رنگ سفید لباس عروس تمام عروس‌هایی که نگران مهیا شدن جهاز خانه‌یشان هستند عروس هایی که سالیانی منتظر رسیدن چنین روزی هستند نشانی از رنگ خدا ندارد؟ رنگ خدا دقیقا بر بازوی جوانانی که مردانه برای زندگی می‌جنگند ریخته شده‌است. رنگ خدا در صدای گریه‌های نوزادی‌ست که متولد می‌شود. تمام معجزات در حال رخداد جهان رنگ خدا را می‌پاشد به دل‌های سرد و بی‌روحمان. دیدن آبی ِ دریاها مگر نه اینکه آرامش است؟ رنگ خدا همان آبی ِ آٰرامش است. رنگ گل‌های چادر نماز تمام مادرهایمان تجلیه رنگ زیبای خداست. سرخی لب‌هایی که به خنده باز می‌شوند همان رنگ خداست. هرجا که دلی شاد بود و برای تشکر نام خدا را بر زبان آورد یا دلی از غم سرشارش خدا را سلول به سلول فریاد زد بدانید رنگی از خداوند رحمان جاری شده است. ترکیب تمام رنگ‌های حالی به حالی‌مان نمایشگری از رنگ زیبای یگانه خالق ِ زیبایی‌هاست.


پی‌نوشت : پست ویژه‌ی مسابقه خوشبخت دلنشین :)
              امیدوارم سال جدید رنگ خدا پررنگ‌تر از سال‌های گذشته تو دلاتون باشه. سال نو مبارک :)
۸ نظر ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۴۸