ذائقه جات

ز روزگار من آشفته تر چه میخواهی؟

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۴۰ ق.ظ
در هر لحظه از زندگی خیالم اینه که وای دیروزم چه سخت گذشت و "ما را به سخت جانی خود این گمان نبود" و فردا که میاد میگم زکی دیروز که چیزی نبود دیگه خداییش "ما را به سخت جانی خود این گمان نبود" و پیش خودم میگم دیگه خدایا خدایی بیشتر از ایناهم قراره ببینم؟ فردای فردا میاد میبینمش بم میگه آره حالا حالاها مونده تا بیشتر از اینا رو ببینی منم میخندم میگم نوپرابلم و "تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم" ولی مطئنم یه روزی میرسه که منم بگم "هرچه مرا تبر زدی زخم نشد جوانه شد" و یه لبخند گنده و قرمز پررنگ بزنم یه لبخند واقعیه واقعی.
+اما تو باور نکن :|
۹۶/۰۴/۲۶

نظرات  (۴)

۲۶ تیر ۹۶ ، ۰۲:۴۷ تنهایی زیباست
باش ه
پاسخ:
بامزه بود کامنتت :))
واخرش بعد تمام سختی ها اسونی است 
خدا خودش دعده داده 
ایشاالله زودی اسونی واست اتفاق بیافته زینب جان :)
پاسخ:
ایشالا ... ممنونم آبان مهربونم :)
۰۲ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۳۵ میرزا ژوزف پولیتـزِر
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد.//.




پاسخ:
دقیقا همین این :)
لعنت به هرچی عشق و عاشقیه :/
پاسخ:
لعنت بهش :(