اسباب کشی به منزل جدید
من همیشه ترس از دست دادن را داشتهام ؛ اینکه داشتههایم یکجور خیلی ناگهانی از من ربوده شوند و تقریبا به تعداد دفعات زیادی هم با این ترس وحشتناک روبرو شدهام اما همچنان این ترس یکجایی در بین اندامهای بنده لانه/خانه دارد که جسارت روبرو شدن با حقایق را به من نمیدهد . آخرینش همین متلاشی شدن بلاگفای لعنتی بود ؛ جاییکه چند سالی را با آنجا خو گرفتهای ، خیلی از حرفهایی که نتوانستهای با مردم درمیان بگذاری را ثبتموقت کردهای ، یکجورهایی خانهی خودت شده ؛ خانهای که تو صاحبخانه آن باشی اما ... نتوانی به اسباب منزل و همسایهها (رفقا) دسترسی داشته باشی . من همچنان ترس دارم ؛ نکند بیان هم به این مهم دچار شود که من دوباره به یک منزل جدید دل ببندم و بیان ، خانه و اسباب را از من بگیرد .../
+ حالِ یک انسان دل خستهای را دارم که به هرکه دل میبندد دیگران او را نمیپذیرند !