ذائقه جات

پستچی خانه ما

شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۳۰ ق.ظ
عکس های جنازه پدربزرگ و چند عکس از دوران جنگ و جبهه پدربزرگ دقیقا زمانی به خونه مادربزرگه پست شد که خودش توی بیمارستان زیر دستگاه هایی که بیب بیب صدا میکردند بود و ما هر روز سعی میکردیم عددهایی که روی اون دستگاه لعنتی نوشته شده بود رو بخونیم و یه نشونه ای برای حضور دوباره مادربزرگ پیدا کنیم . حالا مادر بزرگ سه سالی هست که فوت کرده و اخطارنامه هاش از بانک رو فایزه دختر خانواده ای که خانه مادربزرگ را خریدند برای ما میاورد مثل همین چند روز پیشش که با لحن کودکانه میگفت "براتون نامه آووردم".
بعد : مامان فایزه را میچلاند من هم دوستش دارم البته فقط بخاطر اینکه مقام پستچی بودن رو تو همچین شرایطی داره .
بعدتر : گذشته را باید فراموش کرد اما خاطرات را میشود ؟
بعدتر اینکه زندگی خوب است .
۹۴/۰۵/۳۱

نظرات  (۲۰)

۳۱ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۱۴ آلبرت کبیر
خدا مامان بزرگ و بابا بزرگو رحمت کنه :)
پاسخ:
ایشالا :))
ممنونم زنده باشین .
می‌شه این پست‌چی‌تون برای ما هم نامه بیاره؟ :D
پاسخ:
فقط پستچی افتخاری ماس :D

خاطرات رو نمیشه فراموش کرد. ..
پاسخ:
بعله خانوم :))
خاطرات هرگز فراموش نمیشوند 
روحشون شاد 
پاسخ:
هرگز .. خوب و بدش همیشه تو ذهن میمونه ، بستگی به آدمش داره که خوبش بولد شده باشه یا بدش !
ممنونم :)
خاطرات فراموش نمیشن فقط کمرنگ میشن
پاسخ:
درسته اما من هنوز با خیلی از خاطرات خوبه که زنده ام !
انسان فقط باخاطراتش زندست...
امیدوارارم زندگیت سرشار از لبخند باشه
پاسخ:
بعله ..
ممنونم مه ناز خااانم :)
دلم هوس نامه کرد...
و دیدن یک پستچی.
پاسخ:
آدرس بده من مینویسم من عاشق نامه بازیم :))
۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۱ لولا پالوزا
بی معرفتم هستم میدونم :(((
عاقا ببخشید :((((((

خدا بیامرزشون و روحشون قرین رحمت :(
خدا رو شکر که زندگی خوب است:-*


پاسخ:
نمیدونم چرامعذرت خواهی میکنی ؟؟ بی معرفتم نیستی !
اما هرکی بما رسید بی معرفت شد از کسی توقعی ندارم :)

ممنونم زنده باشی لولا جان !
همه لحظه های خوب رو از او دارم :)
۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۷ فاطمه صادقی
خدا بیامرزدشون..
.خاطره هات شیرین ولبت پر خنده:)
پاسخ:
ممنونم فاطمه جان :)
کجا بودی دختر جان ؟

خدا بیامرزدشان ...
قالبت را دوست دارم ..رنگش ارامش بخشه  ..:))
پاسخ:
ممنونم زنده باشی آبان جان :)
خوبه که بتونه تو رو آروم کنه خوشحالم از این بابت ^_^
خدا رحمتشون کنه...
خاطرات لعنتی تر از چیزی هستن که فراموش بشن...
پاسخ:
ممنونم نگار جان زنده باشی شما ..
بعضی هاشون البته خوبن و باید تکرار بشن :)
خدا رو شکر که زندگی خوبه :)
پاسخ:
آیبک جان واقعا خوبه زندگی یعنی خودم تلاش میکنم برای خوب نگه داشتنش و اگر بگم لحظه به لحظه برای خوب بودنش شکر میکنم دروغ نگفتم :)
از تو و حضورتم خوشحالم زیاد :)
خونه ی مادربزرگه هزارتا قصه داره..آخی وقتی خونه بابا بزرگ ومامان بزرگ رو یادم میاد حس آرامش دارم :)
خدا رحمتشون کنه
دلم من نامه می خواد نامه بازی دوست دارم :)
پاسخ:
آره خونه مادربزرگه هزار تا قصه داشت ولی وقتی مامان بزرگ خونه اش رو کوبید و از نو ساختش خیلی از خاطرات هم انگار آوار شدند و رفتند و ازشون دود و خاکستر موند :|
ممنونم عزیز :)
نامه بازی؟ منم دوست دارم ! شروع کنیم ؟ آدرس بده :)
۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۴۳ فاطیما کیان
بعد مرگ پدر بزرگم تمام خاطرات ما هم انگاری مردند و یادآوری شون فقط حسرته ...
پاسخ:
حسرت حسرت حسرت ... 
مرور خاطرات دلتنگی بهمراه خودش داره .. بار سنگینیه :|
خدا رحمتشون کنه ...
بعضی خاطرات خیلی دوست داشتنین ...
منم نامه میخوام :)
پاسخ:
ممنونم زنده باشی ...
بعضی ها آره :)
نامه از من ؟
آره دیگه :) ;-)
پاسخ:
کجا بفرستم خوبه ؟ 
خونه ؟ محل کار ؟ نامه الکترونیکی ؟ 
برا ما فرقی نداره هر کجا باشه فقط باشه :) ;-)
پاسخ:
چشم سعی میکنم نامه نویس خوبی باشم :)
ممنون :)
زینب جان من از خودتو وبت خیلی خوشم اومد :)
لینک شدی
پاسخ:
خواهش میکنم :)
منو این همه خوشبختی محاله :D
مچکرم زهرا جان :)
خاطرات لعنتی ....
اگه قرار بود فرامش بشه که اسمش خاطره نبود .. همون گذشته بود که تقدیرش فراموشیه
پاسخ:
لعنتی های دوست داشتنی :)
سلام.

روحشون قرین رحمت و آمرزش الهی...

در مورد سوالی که پرسیده بودی؛

چرا که نه  :)
پاسخ:
سلام خیر مقدم :)
ممنونم
منتظر جواب نشدم فرستادم براتون :))))